تا ماه پیاده میروم ، اگر آنجا خانه ات باشد …
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین من …
تو تبر هم که بشی و بخوای منو قطع کنی ، آخرش یا دستمال میشم واسه اشک چشمات یا قلم و کاغذ میشم واسه دلتنگیات !
همین دوست داشتن هاست
درآغوش گرفتن هاست
خوشبختی همین لحظه های ماست ...
در پایان زندگی خواهیم گفت :
کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم ...
چشمهایش را که می بندی دید دلش بیش تر می شود ...
دلش را که میشکنی باران لطافت از چشمانش سرازیر ...
انگار درست شده تا روی عشق را کم کند ...
با تو باید مثل باران حرف زد !
زیباترین تصویر پیش چشمانم همیشه “تویی”
وقتی آغوش می شوی و زمستانی ترین غم ها در گرمای مهربانی ات ذوب می شوند
وقتی بوسه می شوی و گونه هایم را مهمان می کنی به بارش شکوفه های بوسه
وقتی واژه می شوی و از دوست داشتن می گویی …
نگاهت را ندزد …
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم از گوشه چشمهایت تلاوت می شود !
مقــــصـد همـــــین حضــــــور مـــن و تــــوسـت
فردا مرا جو قصه فراموش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش میکنی
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــ ــــــــ ــــــ ـــــظار متــــــنـــــفــــــرم
تک درختي تنها توي يک جنگل تاريک و سياه از غم و درد به خود ميپيچيد.
از خودش ميپرسيد که چرا اينقدر تنهايم؟! که چرا هيچ دلي با من نيست؟ که چرا نيست دلي نگران من و تنهايي من؟ چه شود گر که دگر قد نکشم؟ چه شود اگر که من توي جنگل
نباشم؟آنقدر گفت و گريست که شکست و آرام روي يک نهر روان ساخت پلي...
چقدر زيبا بود !چقدر مستحکم....
و درخت تنها عشق را پيدا کرد.
عشق را در بهار بايد جست. در گردش پروانه به دور يک گل، در ذوب شدن يخ با دست نوازشگر نور و خورشيد ، درميان سفر چلچله ها، درميان قطرات باران، در ميان وزش باد و غرش ابر و
طوفان
عشق را بايد جست روي يک نهر روان که درختي روي آن ساخته پل
... و درخت تنها عشق را پيدا کرد
عشق يعني ايثار، عشق يعني گذشتن از خود، از بود و نبود
عشق يعني درختي بيجان روي يک نهر روان
عشق يعني يک بغل دلواپسي گم شدن در انتهاي بي کسي